به نام آنکه هستی ام ازاوست
از حقیقتی حقیقی وجود یافتم و وجودم را با دوست داشتنی برتر از عشق آمیخته و قلبم را پاک ساختم تا نغمه های پاک اهورایی هنگام عبور از قلبم رد پای خود را بر آن حک کند تا بر حقیقتی که وجودم را پاک گردانیده و از سختی به سمت لطافت پیش برده سجده شکر به جای آورم و به بندگی فروتنانه ام بیش از پیش آگاه شوم اما این را فراموش نکنم که من از خاکم و اوست خالق و حقیقت مطلق .
هان ای حقیقت خودم را به تو می سپارم تا در نزدیکی تو رنگ و بویی از تو گیرم و تو را اطاعت کنم تا حق را بتوانم جلوه گر شوم که این فقط به اذن توست.
...ومن می خواهم از نادانی و دروغ و ریا و تاریکی و هر چه باعث این می شود که حقیقت را نتوانم جلوه گر شوم دوری کنم و این دعای من برای من وحدت یافته ماست.
" خدایا شیطان را به راه راست هدایت کن "
-=- حال چشمانم را روی هم می گذارم کمی فکر می کنم و چند جمله ای را بر زبان جاری می کنم و بعد وارد دنیایی یا آخرتی یا خوابی یا برزخی یا قصه ای تاریک و صامت می شوم که بعد عوض شد .
عدم
صدایی نیست جسمی نیست نوری نیست
همه چیز در عدم است وعدم وجود ندارد آنچه وجود ندارد حقیقت دارد حقیقت هست و وجود نیست.
وجود چیزی جز مجموع حقایق نیست و اینها حقایق هستند.
تمام هستی از این "هست " می باشد که حقیقت است در قالب وجود ظاهر
"واحد "ی که در قالب بینهایت تا روزیکه بینهایت درک کند که "واحد" است.
-=- حقیقت هست نور هست صدا هست
اکنون پندار وجود دارد پنداری که خواست او خلق است
آنچه از پندار می گذرد "خلق " می شود
"خیر و شر" از مادر زاینده طبیعت زاده شدند
اکنون نور هست صدا هست جسم هست
و
شیطان رانده شده
هاروت و ماروت وارونه در چاه هستند
آدم و حوا روی زمین آمدند
اما تنها اینها نیستند
آتش در مرکز است و همه به دورش می گردند
گوی پر آبی در مرکز است
گوی سنگینی می چرخد
همه می گردند و در دور دست ها تکه سنگی سریع می گذرد و نمی تواند به آب برسد .
از زمان اندیشه خلقتش زمانی نمی گذرد اما به طبیعت می پیوند
شکایتی ندارد ...
کشتی طلایی از جایی دور می آید که گوی آتشینی نیست
مسافران زیادی داشت
شبیه آدم بودند اما برتر از آدم بودند
این را اندشه به من گفت.
اندیشه به من گفت اینها خودشان اندیشه های زیادی دارند
اندیشه آتش اندیشه آب اندیشه طبیعت
و من مبهوت از این کلام اندیشه بودم که ناگهان دیدم به طرف گوی آبی رفتند.
شیطان را دیدند
هاروت و ماروت را دیدند
آدم و حوا را
آدم و حوا آنها را می شناختند مثل اینکه اجدادشان را دیده باشند به آنها تعظیم کردند و آنها در لحظه ای در سراسر گوی آبی پخش شدند.
مادری باردار از کشتی پایین آمد و گفت: ما سراسر " نور" هستیم ما "حقیقتیم"
ما پیشرفته و قدیمی هستیم ما اندیشه ایم.
اکنون که شیطان در نزدیکی شماست فرزندان من پیش شما هستند تا شما را پاک گردانند ای نسل آدم.
به نام آنکه هستی ام ازاوست
از حقیقتی حقیقی وجود یافتم و وجودم را با دوست داشتنی برتر از عشق آمیخته و قلبم را پاک ساختم تا نغمه های پاک اهورایی هنگام عبور از قلبم رد پای خود را بر آن حک کند تا بر حقیقتی که وجودم را پاک گردانیده و از سختی به سمت لطافت پیش برده سجده شکر به جای آورم و به بندگی فروتنانه ام بیش از پیش آگاه شوم اما این را فراموش نکنم که من از خاکم و اوست خالق و حقیقت مطلق .
هان ای حقیقت خودم را به تو می سپارم تا در نزدیکی تو رنگ و بویی از تو گیرم و تو را اطاعت کنم تا حق را بتوانم جلوه گر شوم که این فقط به اذن توست.
...ومن می خواهم از نادانی و دروغ و ریا و تاریکی و هر چه باعث این می شود که حقیقت را نتوانم جلوه گر شوم دوری کنم و این دعای من برای من وحدت یافته ماست.
" خدایا شیطان را به راه راست هدایت کن "
-=- حال چشمانم را روی هم می گذارم کمی فکر می کنم و چند جمله ای را بر زبان جاری می کنم و بعد وارد دنیایی یا آخرتی یا خوابی یا برزخی یا قصه ای تاریک و صامت می شوم که بعد عوض شد .
عدم
صدایی نیست جسمی نیست نوری نیست
همه چیز در عدم است وعدم وجود ندارد آنچه وجود ندارد حقیقت دارد حقیقت هست و وجود نیست.
وجود چیزی جز مجموع حقایق نیست و اینها حقایق هستند.
تمام هستی از این "هست " می باشد که حقیقت است در قالب وجود ظاهر
"واحد "ی که در قالب بینهایت تا روزیکه بینهایت درک کند که "واحد" است.
-=- حقیقت هست نور هست صدا هست
اکنون پندار وجود دارد پنداری که خواست او خلق است
آنچه از پندار می گذرد "خلق " می شود
"خیر و شر" از مادر زاینده طبیعت زاده شدند
اکنون نور هست صدا هست جسم هست
و
شیطان رانده شده
هاروت و ماروت وارونه در چاه هستند
آدم و حوا روی زمین آمدند
اما تنها اینها نیستند
آتش در مرکز است و همه به دورش می گردند
گوی پر آبی در مرکز است
گوی سنگینی می چرخد
همه می گردند و در دور دست ها تکه سنگی سریع می گذرد و نمی تواند به آب برسد .
از زمان اندیشه خلقتش زمانی نمی گذرد اما به طبیعت می پیوند
شکایتی ندارد ...
کشتی طلایی از جایی دور می آید که گوی آتشینی نیست
مسافران زیادی داشت
شبیه آدم بودند اما برتر از آدم بودند
این را اندشه به من گفت.
اندیشه به من گفت اینها خودشان اندیشه های زیادی دارند
اندیشه آتش اندیشه آب اندیشه طبیعت
و من مبهوت از این کلام اندیشه بودم که ناگهان دیدم به طرف گوی آبی رفتند.
شیطان را دیدند
هاروت و ماروت را دیدند
آدم و حوا را
آدم و حوا آنها را می شناختند مثل اینکه اجدادشان را دیده باشند به آنها تعظیم کردند و آنها در لحظه ای در سراسر گوی آبی پخش شدند.
مادری باردار از کشتی پایین آمد و گفت: ما سراسر " نور" هستیم ما "حقیقتیم"
ما پیشرفته و قدیمی هستیم ما اندیشه ایم.
اکنون که شیطان در نزدیکی شماست فرزندان من پیش شما هستند تا شما را پاک گردانند ای نسل آدم.